من عاشق سوال پرسیدن شازده ام
*از خونه مامان بزرگ یه مقدار رزماری و بادیان پودر شده آورده بودم ، هر کدوم داخل یه نایلون کوچیک بود . شما با ذوق برشون داشتی میگی وای مامانی خاک کربلاست؟! *داشتم پرسپکتیو تمرین میکردم (ترکیب حجم بود) طرحم شبیه به مسجد شد ولی بیشتر حالت مکعب داشت ، شما به محض اینکه چشمت خورد به طرحم میگی اِ خونه ی خدا !! گفتم به نظر خودم هم شبیه مسجده ، میگی نه مامان خونه خداست! گفتم ولی خونه خدا نیست . گفتی: _ خدا مرده اونجا دفنش کردن _ نه مامانی خدا هیچ وقت نمیمیره _ پس اونجا زندگی میکنه _ نه _ پس کجاست _ همه جا توی ذهن و فکر ما، خدا مثل ما آدم ها موجود نیست دیده نمیشه _ پس چجوری فهمیدن که خدا هس...